فراسوی اقتصاد
ایمیل مدیر وبلاگ جهت ارتباط  agheli88@yahoo.com
http://scontent.cdninstagram.com/t51.2885-15/e35/c0.60.480.480/14310780_187140218364438_799358632_n.jpg?ig_cache_key=MTMzNTY3Mzg4NTg3MDE4OTY0Nw%3D%3D.2.c

 

 کاش بدانیم بهشت همان قلبمان است!!

 

پيامبری از کنار خانه ی ما رد شد! باران گرفت!

مادرم گفت:چه بارانی می آيد. پدرم گفت:بهار است !

وما نمی دانستيم باران و بهار نام ديگر آن پيامبر است !

پيامبری از کنار خانه ی ما رد شد.

 لباسهای ما خاکی بود. او خاک روی لباسهایمان را به اشارتی تکانيد.

لباس ما از جنس ابريشم و نور شد و ما قلبمان را از زير لباسمان ديديم!

پيامبری از کنار خانه ی ما ردشد. آسمان حياط ما پر از عادت و دود بود.

پيامبر کنارشان زد. خورشيد را نشانمان داد

 و تکه ای از آن را توی دستهايمان گذاشت !

پيامبری از کنار خانه ی ما رد شد و ناگهان هزار گنجشک عاشق

 از سر انگشتهای درخت کوچک باغچه روييدند

و هزار آوازی را که در گلويشان جا مانده بود ؛

 به ما بخشيدند !و ما به ياد آورديم که با درخت و پرنده نسبت داريم!

پيامبری از کنار خانه ی ما رد شد.

ما هزاران در ِ بسته داشتيم و هزار قفل بی کليد.

پيامبر کليدی برايمان آورد. اما نام او را که برديم ؛

 قفل ها بی رخصت کليد، باز شدند !

من به خدا گفتم : امروز پيامبری از کنار خانه ی ما رد شد.

امروز انگار اينجا بهشت است.

خدا گفت: کاش می دانستی هر روز پيامبری از کنار خانه تان می گذرد

و کاش می دانستی بهشت همان قلب توست ! ...

 

منم گفتم . خدای مهربان .
انهم مال من است .

 

ارسال در تاريخ جمعه ۱۳۹۶/۰۱/۱۸ توسط احمد عاقلي
.: Weblog Themes By Blog Skin :.

پیج رنک

آرایش

طراحی سایت