گور بابای چرچیل!
چرچیل روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر بی بی سی برای مصاحبه میرفت.
هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت:
آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.
راننده گفت:
نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم.
چرچیل از علاقه این فرد به خودش خوشحال و ذوقزده شد و یک اسکناس ده پوندی به او داد.
راننده با دیدن اسکناس گفت:
گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا هم اینجا منتظر میمانم!
(به تاییدات دیگران مغرور نشوید بسیاری از ارادت ها به همین سادگی قابل تغییرند.)
ارسال در تاريخ شنبه ۱۳۹۵/۰۵/۰۹ توسط احمد عاقلي