مرد حسود ...
روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ
با درختان میوه داشت.
در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه
سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن
آشغال آزارش می داد .یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین
که بهایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است .
سطل را تمیزکرد ، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود
پر کرد تا برای همسایه ببرد .
وقتی همسایه صدای در زدن او راشنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد
این بار دیگر برای دعواآمده است .
وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد
و گفت :
" هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند ، که از آن بیشتر دارد . "
ارسال در تاريخ شنبه ۱۳۹۱/۰۶/۱۸ توسط احمد عاقلي